کمی شعر..کمی دلنوشته...بازسازی رویای شیرین من

این بهاریست که در پشت زمستان مانده؟

یا که شیُ عجبی بر سر دوران مانده؟

 

چند سالیست که ما بی سر و سامان شده ایم

همچو خاشاک که در کنج بیابان مانده

 

یک کلاغ از وطنم هم که به مقصد نرسید

حتما او هم ز غم ماست که بی جان مانده

 

مصرع مصرع همه شد آیه ی منت لیکن

سوره ی نور و رجا در دل قرآن مانده

 

یک نفر با جگر شیر، مگر هست هنوز؟

غلیانی مگر از جنبش شیران مانده؟

 

بانگ عدلش همه جا پر شده ماشاءالله

رعب و وحشت به دل دسته ی دیوان مانده...

 

مردی از خویش برون آمده کاری بکند

یک جوانمرد که از پیر جماران مانده

 

ماه روزه ز پس ابر برون می آید

او بهاریست که در پشت زمستان مانده.!

.

از

مریم طاهری

.

.

پ.ن: این غزل رو بسی دوست دارم...


 


چهارشنبه 92/4/5 12:2 صبح |- سروش -| نظرات ()

ϰ-†нêmê§