حرف که می زنی
من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند که می زنی
من
- عین هالوها-
زل می زنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها
.
.
.
ϰ-†нêmê§ |