لب دریا
باد میآید
همه دستشان به موهایشان
دامن و کلاهشان
تو, دستها در جیب
مثل یک ایستادهدربادِ حرفهای
با هفت هزار سال قدمت
به امواج خشمگین
نگاه میکنی
.
از سارا محمدی اردهالی
.
صبحِ به این زودی
جان می دهد برای زل زدن به چشمان میشی ات
گرگی که در چشمانم نبود
گیج می شود
که طعم تلخ دهانش
و تلو تلو خوردنش
از قهوه ای سوخته بود
یا ...
.
.
ار رایکا امیری فر
این بهاریست که در پشت زمستان مانده؟
یا که شیُ عجبی بر سر دوران مانده؟
چند سالیست که ما بی سر و سامان شده ایم
همچو خاشاک که در کنج بیابان مانده
یک کلاغ از وطنم هم که به مقصد نرسید
حتما او هم ز غم ماست که بی جان مانده
مصرع مصرع همه شد آیه ی منت لیکن
سوره ی نور و رجا در دل قرآن مانده
یک نفر با جگر شیر، مگر هست هنوز؟
غلیانی مگر از جنبش شیران مانده؟
بانگ عدلش همه جا پر شده ماشاءالله
رعب و وحشت به دل دسته ی دیوان مانده...
مردی از خویش برون آمده کاری بکند
یک جوانمرد که از پیر جماران مانده
ماه روزه ز پس ابر برون می آید
او بهاریست که در پشت زمستان مانده.!
.
از
مریم طاهری
.
.
پ.ن: این غزل رو بسی دوست دارم...
پس پشت سیم های پیچ پیچ
نامحرمان کمین کرده اند
با گوش های دراز
بگو
بلند بگو دوستت دارم
تا دکل های بد قواره
از حسادت
بترکند!
.
.
.
از سعید بیابانکی
پ.ن: سعید بیابانکی رو خیلی دوست دارم
هر بار پنهان می شوم
همبازی ام بزرگ می شود
و یادش می رود
کسی را پیدا کند
آن وقت،
پای درد را وسط می کشم
درد های من آن قدر بزرگ اند
که پشت هیچ پرده ای پنهان نمی شوند
و چشم هایم را
می گذارم و گریه می کنم
این روز ها با هر دوست تازه تنهایی ام را دوباره پیدا می کنم
و هر دستی به شانه ام می خورد شماره ای است
که از گوشی همراهم پاک خواهد شد
این روز ها به جای نفس درد می کشم
این روز ها بجای نفس درد می کشم
.
.
از لیلا کردبچه
ϰ-†нêmê§ |